فالگیر

۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

میترسم بلاخره دایناسوره بخورتم! فکر میکنید شوخی میکنم؟ خیال کردید توهم برم داشته؟ صبر کنید تا بهتون داستان رو بگم.  میخواستم برم جشنواره ای در شمال سوئد که هرسال زمستونا برگذار میشه. تو شهر خودمون با یکی از دوستان نشسته بودیم که گیر داد بیا بریم پیش فالگیر. منکه اصلا اعتقادی نداشتم مسخرش کردم. گفت بریم تا باورت بشه. باسه خنده باهاش رفتم یک فنجان قهوه تلخ گذاشت جلوم و وقتی گفتم شکر گفت این مال فالگیری هست و شیر و شکر نباید توش بریزی. ارواح از قهوه تلخ خوششون میاد. خلاصه اون دقیقا زهر مار رو بزور قورت دادم. فالگیر استکان من رو گرفت رو روی نلبگی چپه کرد. بعد چند دقیقه اونو برداشت و تقریبا جیغ کشید و گفت سه خطر پیش رو داری که دوتای اول اگه زرنگ باشی و شانس بیاری بخیر میگذره. اما سوی گریز نداره. یک سگ و یک فیل میبینم با یه دایناسور. از خنده ترکیدم و نگذاشتم باقی حرفاشو بزنه. یقه دوستمم گرفتم و گفتم بریم یه آبجو واسم بخر که طلافی این زهر مار رو دراورده باشی. تو همین گیر و دار که با اون بحث میکردم و از اطرافم بیخبر بودم پای سگی رو که با صاحبش بود و داشت رد میشد رو ندانسته لگد کردم و اونم همچین پاچم رو گرفت که تا زانوی شلوارم جر خورد. دوستم گفت دیدی! دیدی راست میگفت! گفتم هذیان نگو تو سوئد شاید از عصر یخبندان دایناسور باشه ولی فیل رو از کجای کی میخوایی در بیاری؟ در همین موقع همکلاسیمون از اونور خیابون دوان اومد طرف من و گفت برای خودم و دوست دخترم دوتا بلیط سیرک خریدیم که نمیتونیم بریم. کی بهتر از تو بگیر خودت برو. با تعجب گفتم مگه اینجا سیرک اومده؟ گفت نه! قراره هفته دیگه بیار و شیر و ببر و پلنگ و باقی جانورارو برای نمایش میارن. یک فیل باحال هم هست که تو ورودی اون با خرطومش بلیطهارو از مردم میگیره. تو سایتشون چک کنی حتمی خوشت میاد. بعد هم من رو درحال بهت گذاشت و رفت! دومین وعده فالگیر هم درست از آب درامد. الان 25 روزه از خونه بیرون نمیرم. همش اخبار رو گوش میکنم و تو اینترنت سرچ میکنم ببینم دایناسوری دیده نشده؟ چند بار هم به پلیس زنگ زدم  و بهشون گفتم نیاز به تامین جانی دارم که اصلا تحویل نگرفتن. آخرش با داد و بیداد به رئیس پلیس شهر تلفن کردم و بهم گفت ما پلیس بیکار نداریم و با خنده پرسید میخوایی یه کلت بهت بدیم از خودت مراقبت کنی؟ گفتم نه کلت جوابگو نیست! با تعجب پرسید: وینچستر خوبه؟ گفتم نه خیلی کوچیکه برای تامین جانیم حداقل چند تا تانک میخوام. درحالی که قهقهه میزد پرسیئ: ببینم با کدوم کشور دعوات شده؟ با عصبانیت گفتم با هیچ کشوری دعوام نشده یه دایناسور میخواد منو بخوره. بهم گفت من کمکی رو که لازم داری برات همین الان میفرستم و بلا فاصله تلفن رو قطع کرد. من با تشویش منتظر تانکها بودم که یه آمبلانس از بیمارستان روانی اومد و بهم گفت اگه حالت خیلی بد هست میتونیم بخوابونیمت تو بخش روانی. اخه چرا کسی منو باور نمیکنه؟ راستی شما از دایناسور خبری نشنیدید؟
Azad.se

۱ نظر: